جدول جو
جدول جو

معنی ورم کار - جستجوی لغت در جدول جو

ورم کار
نوعی قرارداد بین گالش ها، همکار، انباز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترس کار
تصویر ترس کار
خداترس، زاهد، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام کار
تصویر خام کار
بی تجربه، کارنا آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم دار
تصویر گرم دار
غصه دار، اندهگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب کار
تصویر چرب کار
کسی که غذای چرب مانند آبگوشت، کباب و مانند آن ها بپزد، صنف کله پز و دیزی پز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرام کار
تصویر حرام کار
آنکه حلال وحرام را رعایت نمی کند، کسی که از مال حرام دوری نمی کند، دزد، راهزن، نادرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ کار
تصویر چرخ کار
کسی که با چرخ کار می کند، کسی که با چرخ چاقوتیزکنی کارد و چاقو تیز می کند، آنکه با ماشین تراش، فلزات را تراش می دهد، تراش کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزشکار
تصویر ورزشکار
کسی که ورزش می کند، ورزش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم کار
تصویر رزم کار
رزمآور، جنگاور، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرم دار
تصویر جرم دار
گناهکار مجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوره کار
تصویر دوره کار
چرخه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم کار
تصویر قلم کار
قملکمار خامه کار
فرهنگ لغت هوشیار
معاشرت کننده دوست رفیق: گرم دارانت ترا گوری کنند طعمه موران و مارانت کنند. (مثنوی) غصه دار اندوهگین: شب در آن حجره نشست آن گرم دار بر امید و عده آن یار غار... (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کار
تصویر نیم کار
کاری که نصف آن را انجام داده باشند، مزدور کارگر: (خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار است) (کمال اسماعیل. دیوان. چا. هند. 189)، زارعی که بموجب عقد مزارعه نیمی از شاگرد محصول زمین دیم را میگیرد، شاگرد، هر چیز ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که در آن خربزه و هندوانه و خیار و مانند آن کارند پالیز فالیز، کلبه ای محقر در باغ و فالیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام دار
تصویر وام دار
بدهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برش کار
تصویر برش کار
((بُ رِ))
کسی که کارش بریدن قطعه های مصالح اعم از پارچه، آهن، نایلون و همانند آن در اندازه های مناسب برای تولیدی ها باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وام دار
تصویر وام دار
مدیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روش کار
تصویر روش کار
نحوه کار
فرهنگ واژه فارسی سره
برآمده، پف کرده، متورم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
Electrician
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ورزشکار
تصویر ورزشکار
Athlete
دیکشنری فارسی به انگلیسی
هم سال، هم پایه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ورزشکار
تصویر ورزشکار
atleta
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
электрик
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ورزشکار
تصویر ورزشکار
atleta
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
Elektriker
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ورزشکار
تصویر ورزشکار
sportowiec
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
електрик
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ورزشکار
تصویر ورزشکار
спортсмен
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
elektryk
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ورزشکار
تصویر ورزشکار
спортсмен
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
电工
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ورزشکار
تصویر ورزشکار
atleet
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
eletricista
دیکشنری فارسی به پرتغالی